یا لطیف
دیروز لحظه هام بارونی بود......
چقدر بده ما امام رضا توشهرمون نداریم ... دیروز دلم امام میخواست...........
چشمام منتظر اشاره ای بودن برای جاری شدن..........
چندبار قلبم سوخت
یکی دوبار حالم ریخت بهم مثل طفلی که شیشه شیرش رو ریخته رو رو بهترین لباس مامانش که اماده مهمونیه..........
چند بار هم روحم ترک خورد............
الان که میبینم میفهمم قدرت خدارو این همه ترک برداری شکسته بشی و مچاله ... ولی دیگران هیچ جای زخمی حتی روت نبینند.....
خیلی دلم میخواست خدا رو فریاد بزنم بهش غر بزنم........ولی دیدم من یه ذره ناچیزم منو چه به فریاد زدن..ومثل همیشه(نه همیشه) تو خودم ریختم........
خدا ببخش ناتوانی ام را جز تو هم هـــــــــــــــــــــ یــــــــــــ چـــــــــــــــ پناهی ندارم......
پی نوشت: حال روحیم خیلی بده....خیلی نیاز به دعاتون دارم ...
کلمات کلیدی: